بیم و امید

ترسم آن نيست که هم صحبت مهتاب شوم
ترسم آن است که از صحبت او خواب شوم

ترسم آن نيست که با عشق هم آغوش شوم
ترسم آن است که از عشق تو بيهوش شوم

ترسم آن نيست که بامرگ به معراج روم
ترسم آن است که من زنده به تاراج روم

ترسم آن نيست که در عمق دلم رشد کني
ترسم آن است که روزي تو به من پشت کني

ترسم آن نيست که برعشق خيانت بکني
ترسم آن است که روزي به من عادت بکني

ترسم آن است که از ترس تو عاشق نشوم
يا که عاشق شده از ترس تو فارغ نشوم

ترسم آن است که اين شعر به پايان برسد
دفترم بسته شده آخر ديوان برسد

1387

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *