مهدی ( عج )

آخرين جمعه سال .
غربت و قال و مقال.
در سكوتي كه در آن نيست كسي.
محبوسم.
دل به فردا بستم.
شامگه چشم به چشمم نگذارم از ترس
كه مبادا برسي .
و من اندر خوابي .
بي ثمر سير كنم.
سالها در طلب لحظه ديدار گذشت.
دلم آرام نگشت.
كاش با آمدنت ساعتي آرام شوم.
ساقي جام شوم.
مست يك كام شوم.
……
باز پاييز گذشت و زمستان آمد.
و چه آرام آمد.
در دلم تاب ندارم.
چه غريب است اين فصل.
و چه سخت است كه يك بار دگر.
بي تو در غربت اين فصل غريب.
هم دم ماتم و اندوه شوم.
خوب ميدانم من.
بيش از آني كه غريب است اين فصل.
اين تو هستي كه به غربت ماندي.
غربتي طولاني.
مردماني كه همه .
لاف با یاد تو بودن دارند.
ليك در لحظه به لحظه از عمر.
همه بينند به غير از تو كه محبوب تري.
كاش غربت به سرانجام رسد.
دست ما جام رسد.
و تو ساقي باشي.
تا بنوشيم ز جامي كه تجلا يابيم.
آنقدر غرق گناهيم كه با روي سياه .
تاب درخواست نداريم .بگوييم بيا.
انتظارم به لب آمد و دلم آشوب است.
در دلم ميگويم …
كه امامت خوب است.
خواب بودم همه عمر.
كاش بيدار شوم.
كاش ميشد كه تو را يار شوم.
آنقدر سرد و سياه است جهان.
آنقدر حسرت و آه است به جان.
آنقدر بي سر و سير است زمان.
آنقدر عاجز و خام است زبان.
كه تباهي آمد.
ما فراموش نموديم همه.
كه تو ، خواهي آمد…..

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *